روزی که اسرائیل «طوفان» درو کرد!

برای ناظرانی که به تاریخ خاورمیانه می نگرند و تحولات این منطقه از جهان را دنبال می کنند این گزاره که عملیات طوفان الاقصی "واکنشی واقع گرایانه" و یک "احساس نیاز فوری" به اتفاقات پیشینی و پسینی فلسطین و غرب آسیا بوده و منطبق با واقعیت های موجود، نه یک شگفتی است و نه یک پدیده غامض.

به گزارش تحریریه، «طوفان الاقصی نیاز مهم منطقه بود»؛ این جمله از ارشدترین مقام ایران، به شکل گسترده ای در سطح بین المللی بازتاب پیدا کرده است.

آیت الله خامنه ای ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ در توضیحات چرایی این نیاز امریکا، بیان کردند: «عناصر صهیونیزم جهانی و برخی دولت‌های منطقه، نقشه بزرگ و دقیقی برای تغییر مناسبات و معادلات منطقه طراحی کرده بودند تا با ایجاد ارتباطات مورد نظرشان میان رژیم صهیونیستی و دولت‌های منطقه، زمینه‌های تسلط رژیم منحوس بر سیاست و اقتصاد غرب آسیا و همه دنیای اسلام فراهم شود. این نقشه شوم به لحظات اجرا کاملاً نزدیک شده بود که طوفان معجزه‌آفرین الاقصی آغاز شد و همه بافته‌های امریکا، صهیونیزم و دنباله‌های آنان را بر باد داد؛ بگونه‌ای که با حوادث ۸ ماه اخیر، امیدی به احیای دوباره آن نقشه وجود ندارد».

برای ناظرانی که به تاریخ خاورمیانه می نگرند و تحولات این منطقه از جهان را دنبال می کنند این گزاره که عملیات طوفان الاقصی "واکنشی واقع گرایانه" و یک "احساس نیاز فوری" به اتفاقات پیشینی و پسینی فلسطین و غرب آسیا بوده و منطبق با واقعیت های موجود، نه یک شگفتی است و نه یک پدیده غامض.

«۷ اکتبر» اگرچه جهان را غافلگیر کرد و مبدل به نقطه عطف تاریخی شد که زمان را به قبل و بعد از خود تقسیم می کند، اما هفت اکتبر در لحظه متولد نشد، طی چند دهه و در بستر تاریخی تلاش برای حذف فلسطین به تدریج رشد کرده بود تا موعد طغیان و طوفان در برابر این "انکار بی سابقه" فرا رسد.

انتخاب یا اضطرار؟

بنابراین مبارزان فلسطینی در هفت اکتبر ۲۰۲۳، کاری را کردند که دلایل و زمینه های فلسطینی داشت و از آن مهم تر، خواست فلسطینی را پشتوانه خود می دید. ۸ ماه قبل مردم فلسطین نه با یک «انتخاب» که در برابر یک «اضطرار» قرار داشتند. موضوع فلسطین در حال حذف شدن از صحنه روزگار بود و مردم فلسطین در غزه و کرانه باختری کم کم داشتند زندانیان فراموش شده تاریخ لقب می گرفتند: جدال بر سر مرگ و زندگی بود.

برای اثبات این گزاره کافی است به برخی از تحولات پیشاطوفان الاقصی رجوع کرد. بنیامین نتانیاهو ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۳ درست ۱۵ روز قبل از طوفان الاقصی در مجمع عمومی سازمان ملل گفت: «ببینید! فلسطینی ها تنها ۲درصد از جهان عرب هستند! وقتی آنها ببینند که ۹۸ درصد کشورهای عربی خود را با دولت یهود آشتی داده‌اند، احتمال بیشتری دارد که راه صلح واقعی را در پیش بگیرند. فلسطینی‌ها می‌توانند از صلح گسترده‌تر بهره‌مند شوند».

رهبر لیکود این جملات صلح طلبانه را همزمان با در دست داشتن نقشه ای از خاورمیانه که تمام فلسطین به شمول غزه و کرانه باختری را ضمیمه اسرائیل نشان می داد، بیان کرد! از نگاه این رهبر اسرائیلی صلح واقعی و گسترده تری که فلسطینی ها می توانند از آن بهره مند شوند همین است: واگذاری باقیمانده اراضی فلسطین به رژیم صهیونیستی.

نخست وزیر اسرائیل آن شب با ژست فاتحان در مقابل چشم جهانیان موضوع فلسطین را برای همیشه خاتمه یافته اعلام کرد و به زعم خود با آشتی بین فرزندان اسحاق و اسماعیل پایان تاریخ را رقم زد، منظور نتانیاهو واضح بود: آن ۲ درصد فلسطینی خیلی ناچیز هستند و بروند پی کارشان!

خطوط موازی به هم نمی رسند

قبل از آن، در بهار سالی که طوفان الاقصی برپا شد، وزیر دارایی اسرائیل در یک مراسم یادبود خصوصی در پاریس برای یکی از اعضای شورای آژانس یهود گفت «چیزی بنام فلسطینی وجود ندارد چون ملت فلسطین وجود ندارد». او در مقابل نقشه‌ای از اسرائیل که شامل قلمرو امروزی اردن نیز بود گفت ملت فلسطین «اختراع صدسالهٔ اخیر» است! این صهیونیست افراطی پاداش این دروغ هولناک و «تهدید جنون وار» را با تشویق و کف زدن های پرشور هم قطارانش گرفت.

از فردای «عارضه ۱۹۴۸» در سطح منطقه، عادی سازی؛ راهبرد کلان متفقین فاتح جنگ جهانی در گذشته و اتحاد فراآتلانتیکی امروزی به رهبری ایالات متحده آمریکا بوده است، پروژه عادی سازی از آغاز در ۲ مسیر موازی حرکت کرده است: عادی کردن یک رژیم یاغی برای اعراب و از طرف دیگر عادی ساختن حذف فلسطین در دل و ذهن ملت ها و دولت های منطقه غرب آسیا. ولی خطوط موازی هیچگاه به هم نمی رسند!

پروژه عادی سازی همچنین برای تثبیت اسرائیل در منطقه ای ناسازگار با موجودیت اختراعی "دولت یهود" شکل گرفته است. هدف دیگر ایالات متحده و شرکا یعنی تضمین برتری و استیلای رژیم صهیونیستی بر کل منطقه، غرب آسیا را تا همین امروز تبدیل به کانون آشوب و تحمیل هزینه بر بازیگران تاثیرگذار این منازعه قرن کرده است.

به همین خاطر جنگ های غرب آسیا از زمان تحمیل اسرائیل به منطقه، به نبردی طولانی برای تغییر در نقشه جغرافیای کشورهای منطقه و ژئوپلتیک خاورمیانه میل پیدا کرد.

جنگ پیش دستانه و شش روزه ۱۹۶۷ با اشغال صحرای سینای مصر و بلندی های جولان سوریه توسط اسرائیل، اشغال جنوب لبنان با حمله نظامی رژیم صهیونیستی به این کشور در سال ۱۹۸۲ در عملیات «صلح برای جلیله» و حمایت از ایده مصنوعی و فتنه انگیزانه "کردستان آزاد" با هدف تجزیه ایران، سوریه، عراق و ترکیه همه با همین هدف رقم خورده است.

همین چند روز قبل و پس از آنکه حمله جنون آمیز رژیم صهیونیستی به اردوگاه آوارگان در رفح باعث شکل گیری کارزار بی سابقه "همه چشم ها به رفح است" (All Eyes on Rafah) در اینستاگرام با مشارکت و همدردی نزدیک به ۵۰ میلیون نفر در سراسر جهان شد یائیر نتانیاهو، پسر و مشاور نخست وزیر رژیم صهیونیستی، تصویر کشور جعلی کردستان که از ایران و سوریه و ترکیه تجزیه شده را منتشر کرد و نوشت: همه چشم‌ها به کردستان است.

تجربه موفق آمریکا و پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در ابتدای دهه ۹۰ میلادی و در منطقه بالکان که به تجزیه یوگسلاوی منجر شد، باعث شد این راهبرد را در منطقه غرب آسیا هم پیاده سازی کنند. از آغاز هزاره سوم میلادی «بالکانیزه» کردن خاورمیانه و تجزیه کشورهای منطقه با هدف برتری محض اسرائیل در آسیای غربی زمینه های یک شراکت ویژه غربی-عبری را پایه گذاری کرد.

سقط جنین خاورمیانه جدید!

این سیاست از سال ۲۰۰۰ با کلیدواژه هایی چون «خاورمیانه بزرگ» یا «خاورمیانه جدید» آغاز به کار کرد. در این میان حادثه یازده سپتامبر در نقش «کاتالیزور» عمل کرد و به تسریع این پروژه کمک بسیاری کرد.

اشغال افغانستان، عراق و تجمیع چند ده هزار نظامی آمریکایی با انباشت بی سابقه ای از تسلیحات در منطقه، یک فرصت طلایی پیش روی رژیم صهیونیستی و اجرای پروژه «خاورمیانه جدید» توسط ایالات متحده آمریکا فراهم کرده بود.

«آنچه ما در اینجا می بینیم، "درد زایمان" یک خاورمیانه جدید است و هر کاری که انجام می دهیم، باید مطمئن باشیم که به سمت خاورمیانه جدید پیش می رویم، نه اینکه به قدیم بازگردیم». این عبارت بی رحمانه کاندولیزا رایس وزیر خارجه وقت آمریکا که در کشاکش جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ اسرائیل با مقاومت لبنان و در وصف کشتار غیرنظامیان بکار برد حکایت همین طراحی ایالات متحده و متحد عبری و شرکای سنتی غربی برای منطقه حداقل از فردای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ است.

مهندسی خاورمیانه البته ریشه ای تاریخی داشته و برای پیدا کردن ردپای آن باید به اوایل قرن بیستم و سال ۱۹۱۷ بازگشت؛ جایی که وزرای خارجه انگلستان و فرانسه که آن روزها در نظام بین الملل موازنه قوای اروپایی و در واپسین روزهای امپراطوری عثمانی مشغول تجزیه «مرد بیمار اروپا» بودند، طی توافقی که به «سایکس-پیکو» شهرت پیدا کرد ریشه های بحران در غرب آسیا را پی ریزی کردند.

طی دو دهه اخیر، ائتلاف آمریکایی-اسرائیلی، تغییر در نقشه منطقه با هدف سلطه رژیم صهیونیستی بر کل آسیای غربی را با راهبرد تعمیم فرآیند عادی سازی از مصر و اردن به همه کشورهای عربی دنبال کرده است.

در «پیمان ابراهیم» امارات، بحرین، سودان و مراکش به این روند پیوستند. با گذشت از ۵ سال از توافق آبراهام به عنوان آخرین میراث سیاست خارجی دولت ترامپ، موفقیت این پیمان با ابهامات زیادی روبرو است و خیلی از ناظران حتی از شکست زودهنگام آن گفته‌ و معتقدند بعد از احیای رابطه دیپلماتیک ایران و عربستان سعودی توافق دیگر کار نمی‌کند!

اهداف متناقض «دستورکار عادی سازی» باعث پیچیده‌تر شدن این روند و در نتیجه اخلال در تحقق بزرگ‌ترین پروژه غربی در خاورمیانه شده است. یکی از این موارد سرسختی اسرائیل در شناسایی حق سرزمینی فلسطینی‌ها و نفی کامل بازگشت به مرزهای ۱۹۶۷ توسط تل‌آویو به عنوان یکی از شرط‌های کشورهای عربی است.

رئالیسم عربی!

نظم جدید امنیتی در غرب آسیا که‌ در پرتو تحولات یک دهه گذشته در منطقه نمودار شده است اعراب را به سوی تعدیل جهت‌گیری‌های سیاست خارجی‌شان سوق داده است. نوعی از راهبرد «نگاه به شرق» و تعریف سطح جدیدی از روابط با جمهوری‌ خلق چین و فدراسیون روسیه که در ۲ سال گذشته در دیپلماسی منطقه ای عربستان، امارات و اخیرا بحرین مشاهده می‌شود نشان از حاکم شدن منطق واقع گرایی در سیاست خارجی اعراب دارد.

این واقع گرایی ریشه در بدبینی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس نسبت به سیاست‌های آمریکا در منطقه دارد که نمونه آن را امروز در جنگ غزه به نظاره نشسته‌اند. اعراب شاید به زبان نیاورند اما رویکرد کاخ سفید در جنگی که ۸ ماه از آن گذشته است موجب نارضایتی عمیق آنها از ایالات متحده است. جنگ غزه لابراتور مجهزی برای به آزمون گذاشتن این فرضیه بود که انتخاب اول و آخر ایالات متحده در منطقه اسرائیل است و پروژه عادی سازی هم در نهایت چیزی جز پیمانی در تامین منافع رژیم صهیونیستی نخواهد بود.

«فارن افرز» نشریه وابسته به شورای روابط خارجی آمریکا روز گذشته نوشته است: ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نه تنها برای اسرائیل، بلکه برای جهان عرب، نقطه عطفی بود. حمله حماس درست زمانی رخ داد که به نظر می رسید نظم جدیدی در منطقه در حال ظهور است. سه سال قبل از آن، چهار عضو اتحادیه عرب - بحرین، مراکش، سودان و امارات متحده عربی (امارات متحده عربی) فرآیندهایی را برای عادی سازی روابط دیپلماتیک خود با اسرائیل آغاز کرده بودند. با نزدیک شدن به پایان تابستان ۲۰۲۳، عربستان سعودی مهم ترین کشور عربی که هنوز اسرائیل را به رسمیت نمی شناخت، نیز به نظر می رسید که آماده این کار است.

این رسانه تخصصی سیاست خارجی آمریکایی ادامه می‌دهد: حمله حماس و متعاقب آن عملیات ویرانگر نظامی اسرائیل در غزه، مسیر عادی سازی را محدود کرده است. عربستان سعودی اعلام کرده است که تا زمانی که اسرائیل گام های روشنی برای تسهیل تشکیل کشور فلسطین نبرد، به توافق عادی سازی ادامه نخواهد داد. اردن در نوامبر ۲۰۲۳ سفیر خود را از اسرائیل فراخواند و سفر بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل به مراکش که برای اواخر سال ۲۰۲۳ برنامه ریزی شده بود هرگز محقق نشد. رهبران عرب با احتیاط نظاره گر مخالفت شهروندانشان با جنگ غزه بوده اند. در بسیاری از کشورهای عربی، هزاران نفر به جنگ اسرائیل و بحران انسانی ناشی از آن اعتراض کردند. معترضان در اردن و مراکش همچنین خواستار پایان دادن به معاهدات صلح کشورهایشان با اسرائیل شدند و از اینکه دولت هایشان به حرف مردم گوش نمی دهند ابراز ناامیدی کردند.

کدام موازنه سازی؟

فارن افرز همچنین می‌نویسد: در ماه ها و سال های آینده، رهبران ایالات متحده به دنبال پایان دادن به درگیری در غزه و آغاز مذاکرات برای حل و فصل دائمی مناقشه اسرائیل و فلسطین خواهند بود. ایالات متحده همچنین امیدوار است اتحاد منطقه‌ای علیه ایران و محدود کردن تعاملات چین در منطقه را تقویت کند. برای دستیابی به این اهداف، واشنگتن به مشارکت کشورهای عربی نیاز دارد، چیزی که اگر عرب‌ها نسبت به اهداف آمریکا در خاورمیانه بدبین باشند، دستیابی به آن دشوارتر خواهد بود.

به همین ترتیب، دولت‌های عربی که در پی رقم زدن «موازنه سازی» مقابل ایران بودند اینطور به نظر می‌رسد که در حال حاضر بیشتر به دنبال موازنه سازی شرقی-غربی مقابل ایالات متحده آمریکا هستند!

سفرهای اخیر پادشاه بحرین به روسیه و چین و درخواست «حمد بن عیسی آل خلیفه» از «ولادیمیر پوتین» و مقامات چینی برای میانجی شدن مسکو و پکن در احیای رابطه منامه با تهران (شبیه به واسطه گری چین در از سرگیری رابطه ایران و عربستان) نمونه متاخر این مسئله است.

فرجام پروژه عادی سازی این روزها یادآور عبارتی است که ژنرال آلنبی انگلیسی بعد از جنگ جهانی اول بر زبان جاری کرد: بعد از جنگی که به همه جنگ‌ها پایان داد در پاریس به صلحی دست یافتند که همه صلح‌ها را بر باد داد.

منبع: سیاست خارجی ایرنا

پایان/

۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۰
کد خبر: 29837

برچسب‌ها

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 8 + 9 =